هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده،
مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم.
به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت.
سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ تره بر خوان است
وآن که را دستگاه و قُوت نیست شلغم پخته مرغ بریان است
حکایت از گلستان سعدی باب سوم در فضیلت قناعت
بیراهه ای در آفتاب...برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 288