به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدمگرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدمدلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدمز راه عشق بر میگشتم آن رعنا دچارم شد ازان راهی که میرفتم پشیمان بازگردیدم هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی که هرجا دیدم او را جلوهگر چون بید لرزیدمچنان ترسیدهام از غمزهٔ مردم شکار او که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدمدر آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدمشعر از محتشم کاشانی بخوانید, ...ادامه مطلب
به مفتون امینیوسواسِ مهربانِ شعرای کاش آب بودمگر میشد آن باشی که خود میخواهی. ــآدمی بودنحسرتا!مشکلیست در مرزِ ناممکن. نمیبینی؟ای کاش آب بودم ــ به خود میگویم ــنهالی نازک به درختی گَشن رساندن را(ــ تا به زخمِ تبر بر خاکاش افکننددر آتش سوختن را؟)یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی جاودانه بخشیدن(ــ از آن پیشتر که صلیبیش آلوده کنندبه لختهلختهی خونی بیحاصل؟)یا به سیراب کردنِ لبتشنهییرضایتِ خاطری احساس کردن(ــ حتا اگرش به زانو نشاندهانددر میدانی جوشان از آفتاب و عربدهتا به شمشیری گردنش بزنند؟حیرتات را بر نمیانگیزدقابیلِ برادرِ خود شدنیا جلادِ دیگراندیشان؟یا درختی بالیدهنابالیده راحتاهیمهیی انگاشتن بیجان؟)□میدانم میدانم میدانمبا اینهمه کاش ایکاش آب میبودمگر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.آهکاش هنوزبه بیخبریقطرهیی بودم پاکاز نَمباریبه کوهپایهیینه در این اقیانوسِ کشاکشِ بیدادسرگشتهموجِ بیمایهیی.۳۰ شهریورِ ۱۳۶۸خانهی دهکدهاحمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده،مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم.به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت.سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ تره بر خوان است وآن که را دستگاه و قُوت نیست شلغم پخته مرغ بریان استحکایت از گلستان سعدی باب سوم در فضیلت قناعت بخوانید, ...ادامه مطلب