من خود به چشم خویشتن،دیدم که جانم می‌رود

ساخت وبلاگ

بیراهه ای در آفتاب

پیغمبران آیه های ناگفته

من خود به چشم خویشتن،دیدم که جانم می‌رود

        اِی ساربان آهسته رو، کآرام جانم می‌رود    وآن دل که با خود داشتم، با دِلسِتانم می‌رود

    من مانده‌ام مَهجور از او، بیچاره و رَنجور از او    گویی که نیشی دور از او ،در استخوانم می‌رود

 گفتم به نیرنگ و فُسون، پنهان کنم ریش درون    پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود

     مَحمِل بِدار ای ساروان، تندی مَکُن با کاروان    کَز عشق آن سَرو رَوان، گویی رَوانم می‌رود

 او می‌رود دامن کِشان، من زَهر تنهایی چِشان    دیگر مپرس از من نشان، کَز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سَرکِشم ،بُگذاشت عیش ناخوشم    چون مِجمَری پرآتشم کز سَر دُخانم می‌رود

           با آن همه بیداد او، وین عهد بی‌بنیاد او    در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می‌رود

   بازآی و بر چشمم نشین، ای دلستانِ نازنین    کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نَغنِوم، و اندر زِکَس می‌نَشنوم    وین ره نه قاصد می‌روم، کَز کف عِنانم می‌رود

         گفتم بگریم تا اِبِل، چون خَر فروماند به گِل    وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می‌رود

         صبر از وصالِ یار من، برگشتن از دلدار من    گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

   در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن   من خود به چشم خویشتن،دیدم که جانم می‌رود

   سعدی فَغان از دست ما، لایق نبود ای بی‌وفا    طاقت نمیارم جفا، کار از فغانم می‌رود

 

شعر از حضرت سعدی


برچسب‌ها: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود, در رفتن جان از بدن, من خود به چشم خویشتن, دیدم که جانم می‌رودؤ

نوشته شده در جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:46 توسط حسرت| |

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 202 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 16:23