گفتا كه مي بوسم تو را ، گفتم تمنا مي كنم

ساخت وبلاگ

گفتا كه مي بوسم تو را ، گفتم تمنا مي كنم
گفتا كه گر بيند كسي ، گفتم كه حاشا مي كنم

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در
گفتم كه با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم

گفتا كه تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا
گفتم كه با نوش لبم ،آنرا گوارا مي كنم

گفتا چه مي بيني بگو در چشم چون آيينه ام
گفتم كه من خود را در او عريان تماشا مي كنم

گفتا كه از بي طاقتي ،دل قصد يغما مي كند
گفتم كه با يغماگران ، باري مدارا مي كنم

گفتا كه پيوند تو را با نقد هستي مي خرم
گفتم كه ارزان تر از اين من با تو سودا مي كنم

گفتا اگر از كوي خود ، روزي تو را گويم برو
گفتم كه صد سال دگر امروز و فردا ميكنم

گفتا گر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم
گفتم ز تو ديوانه تر ، داني كه پيدا مي كنم

 

شعر از سیمین بهبهانی

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 204 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 10:01