به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

ساخت وبلاگ
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه منِ مسکین
به راه عشق اگر از پا دَر افتادم به سَر رفتم

نیامد دامنِ وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کُویت عاقبت با دامنی خونِ جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سُودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

ندانستم که تو کِی آمدی ای دوست کِی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به دَر رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین رَه بر نمی گردم که چون شمع سَحر رفتم

تو رَشکِ آفتابی کِی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم...

شعر از هوشنگ ابتهاج

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 233 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 7:02