آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

ساخت وبلاگ
روزی گذشت پادشهی از گُذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودکِ یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که دِه خَرد و مُلک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورَد گِداست

بر قطرهٔ سِرشک یتیمان نظاره کن
تا بِنگری که روشنی گوهر از کجاست

"پروین" به کَجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

 

شعر از بانو پروین اعتصامی

خاست: بلند شدن؛ برپا شدن

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 200 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 7:02