خواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم 

ساخت وبلاگ

دريا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از هميشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نيم ديگرش

میخواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما
با هم سروده ايم، جهان کرده از برش

خواهر! زمان، زمانِ برادرکشیست باز
-شايد به گوش ها نرسد بيت آخرش-

با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دريا سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش

دريا! منم! هم او که به تعداد موج هایت
با هر غروب خورده بر اين صخره ها سرش

هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگ در خون شناورش

خواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيست
خرچنگ ها مخواه بريسند پيکرش

دريا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهر خواهرش

شعر از محمد علی بهمنی

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:54