اگر به بادهٔ مُشکین دلم کِشد، شاید
که بویِ خیـر ز زهــدِ ریـــا نمیآید
جهانیان همه گر منعِ من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگــار فرمــاید
طمع ز فیضِ کرامت مَبُر که خُلقِ کریم
گنه ببخشد و بــر عاشقــان بِبَخشاید
مقیمِ حلقهٔ ذکر است دل بدان امید
کـه حلقــهای ز سرِ زلـفِ یار بگشاید
تو را که حُسنِ خداداده هست و حجلهٔ بخت
چـه حاجت اسـت کـه مَشّاطِهات بیاراید
چمن خوش است و هوا دلکَش است و مِی بیغَش
کنون به جز دلِ خوش هیچ در نمیباید
جمیلهایست عروسِ جهان، ولی هُش دار
کـه این مُخَدَّره در عقدِ کَس نمیآید
به لابه گفتمش ای ماهرُخ چه باشد اگر
به یک شِکَر ز تو دلخستهای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مَپسَند
کـه بوسـهٔ تـو رخِ مـــاه را بیـالایـد
شعر از حضرت حافظ
مشاطه: بزک کننده و آرایش کننده ٔ عروس
هش دار: هش دار. [ هَُ ] (اِمص مرکب ) در اصل فعل امر از «هش داشتن » است اما به صورت اسم مصدر به کار میرود، مانند خبردار.
- هش دار دادن ؛ خبر کردن . متوجه ساختن .
مخدره: زن پردهنشین؛ زنی که در حجاب باشد.
لابه: درخواست همراه با فروتنی؛ التماس؛ زاری.
برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 13