یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم
غنچه ای بود که گل کرد ولی چیده نشد
من نظر بازم و کم معصیتی نیست ولی
چه بسا طعنه زدنهای تو بخشیده نشد
ای که مهرت نرسیده ست به من باور کن
هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
شعر از سجاد سامانی
نوشته شده در یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 19:32 توسط حسرت| |
بیراهه ای در آفتاب...برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 264