تا گرفتار بدان طُره طَرار شدم
به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم
به امید گُل روی تو نشستم چندان
تا که اندر نظر خلق جهان خار شدم
خرقۀ من به یکی جام: کسی وام نکرد
من از این خرقه تهمت زده بیزار شدم
سرم از زانوی غم راست نگردد چه کنم
حال چندیست که سرگرم بدین کار شدم
گاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان
من در این عاقبت عمر چه بیعار شدم
نرگس اول به عصا تکیه زد آنگه برخاست
گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدم
نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر
راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدم
از کف پیر مغان دوش به هنگام سحر
به یکی جرعهٔ می، عارف اسرار شدم
شعر از عارف قزوینی
طره: دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی ، زلف، کاکل، گیسو
طرار: دلربا، زیبا، زیرک، مکار
برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 48