سوگواران تو امروز خموش اند همه
که دهان های وقاحت به خروش اند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوش اند همه
آه ازین قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب باده فروش اند همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوش اند همه
ای هران قطره ز آفاق هران ابر، ببار!
بیشه و باغ به آواز تو گوش اند همه
گرچه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموش اند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوش اند همه
شعر از محمد رضا شفیعی کدکنی
پ ن: روحت شاد
وقاحت:بیحیایی، بیشرمی، پررویی، جسارت
حشر:رستاخیز، قیامت، نشور، برانگیختن، همنشینی
وحوش: جمع وحشی است
شحنه: پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان
ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار: اگر قطره ای از دل هر ابری هستی ببار
برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 64