دمار از من برآوردی

ساخت وبلاگ

مرا  می‌بینی  و  هر  دم  زیادت  می‌کنی  دردم    تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شـود هر دم

به  سامانم  نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری    به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر  دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی   گذاری  آر  و  بازم  پرس تا خاک رهت گـردم

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم    که  بر  خاکم روان گردی بگیرد دامنت گـردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی    دمـار  از  من  بر آوردی  نمی‌گویی  بر آوردم

شبی  دل  را  به  تاریکی ز زلفت باز می‌جستم    رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم  در  برت  ناگاه  و  شد  در تاب گیسویت   نهادم  بر  لبت  لب  را  و جان و دل فدا کردم

 

حافظ

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : دمار از من برآوردی,دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم, نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 1:22