از هر طرف نرفته به بن بست می‌رسیم

ساخت وبلاگ

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو

باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشهٔ من ثبت می‌شود

این لحظه‌ها، عزیزترین یادگار تو

تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من

می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند

همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو

آن کوپهٔ تهی منم آری که مانده‌ام

خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو

این سوت آخر است و غریبانه می‌رود

تنهاترین مسافر تو از دیار تو

هر چند مثل آینه هر لحظه فاش‌تر

هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو

اما در این زمانه عُسرَت مِس مرا

ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو

از هر طرف نرفته به بن بست می‌رسیم

نفرین به روزگار من و روزگار تو

شعر از محمد علی بهمنی

عسرت: سختی ، دشواری ، زحمت ، دست تنگی


برچسب‌ها: نفرین به روزگار, تنهاترین مسافر, سوت آخر

نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 10:0 توسط حسرت| |

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت: 6:46