سرد مهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گر چه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لالهام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مهرویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام از شعلهای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
شعر از رهی معیری
نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ساعت 17:34 توسط حسرت| |
بیراهه ای در آفتاب...برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 270