حافظ، اسرار الهی کس نمی‌داند خَموش

ساخت وبلاگ

بیراهه ای در آفتاب

پیغمبران آیه های ناگفته

حافظ، اسرار الهی کس نمی‌داند خَموش

       یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست    خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

   کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی    حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

          لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست    تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

          شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

          گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند    کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست    عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت/کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

       حافظ، اسرار الهی کس نمی‌داند خَموش    از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

شعر از حضرت حافظ

آب حیوان: آب زندگانی
فرخ پی: خوش قدم
کان: معدن ، سرچشمه
گوی: گلوله ای که با چوب سازند و با آن چوگان بازی کنند
عندلیب: بلبل


برچسب‌ها: یاران را چه شد, دوستی کی آخر آمد, بهاران را چه شد, باران را چه شد, زهره

نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ساعت 20:33 توسط حسرت| |

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 213 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 20:41