بیراهه ای در آفتاب
پیغمبران آیه های ناگفته
در عالم عشق تو نه کفر است و نه اسلام عشاق تو فارغ ز پرستیدن اصنام
آن جا که جمال تو نه تغییر و نه تبدیل وان جا که وجود تو نه آغاز و نه انجام
در مرده گذر کن که دمی در بدنش روح بر زنده نظر کن که بری از دلش آرام
سرمایه آمالی و بخشندهٔ احوال دیباچهٔ ارواحی و شیرازهٔ اجسام
هم قبلهٔ عشاقی و هم کعبهٔ مشتاق هم شورش آفاقی و هم فتنهٔ ایام
دل های مجرد همه در چَنبر آن زلف مرغان بهشتی همه در حلقهٔ آن دام
یک میکده مِی خوردم از آن لعل مِی آلود یک باغچه گل چیدم از آن عارض گلفام
ما را نه غم طعن و نه اندیشهٔ ناموس مستان تو آسوده هم از ننگ و هم از نام
تا زیب بناگوش تو شد طرهٔ مشکین هرگز خبرم نیست نه از صبح و نه از شام
هیچ از لب و چشم تو قناعت نتوان کرد یارب چه نهادند در این شِکر و بادام
بگذار ببوسد لب نوش تو فروغی زان پیش که جان را بنهد بر سر این کام
شعر از فروغی بسطامی
نوشته شده در یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶ساعت 11:39 توسط حسرت| |
برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 199