کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایتبه قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایتتهی است دستم اگر نه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایتچگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایتهزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایتدل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایتهنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟ که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایتدر آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی نَهَم جَبین وداع و سَر سلام به پایتشعر از حسین منزوی بخوانید, ...ادامه مطلب
پرتوی که میتابد از کجاست؟یکی نگاه کندر کجای کهکشان میسوزد این چراغِ ستاره تا ژرفای پنهانِ ظلمات را به اعتراف بنشاند:انفجارِ خورشیدِ آخرینبه نمایشِ اعماقِ غیابدر ابعادِ دلهره.□آنماه نیستدریچهی تجربه استتا یقین کنی که در فراسوی این جهازِ شکستهسُکّان نیزآنچه میشنوی سازِ کَجکوکِ سکوت است.تایقین کنی.تنهاماییمــ من و تو ــنظّارِگانِ خاموشِ این خلأدلافسردگانِ پادرجایحیرانِ دریچههای انجمادِ همسفران.دستادست ایستادهایمحیرانیم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمیکنیمنهوحشت نمیکنیم.تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ میبینم آنجا که تویی،مرا تو در ظلمتکدهی ویرانسرای من در مییابیاینجا که منم.۵ شهریورِ ۱۳۶۸خانهی دهکدهاحمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب
از همه سو،از چار جانب،از آن سو که بهظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبکخیز و دَمدَمیو حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیستنه لهلهِ تشنهکامیِ صحرانه درخت و نه پردهی وهمی از لعنتِ خدایان، ــاز چار جانبراهِ گریز بربسته است.درازای زمان رابا پارهی زنجیرِ خویشمیسنجمو ثقلِ آفتاب رابا گوی سیاهِ پایبنددر دو کفه مینهمو عمردر این تنگنایِ بیحاصلچه کاهل میگذرد!□قاضیِ تقدیربا من ستمی کرده است.به داوریمیانِ ما را که خواهد گرفت؟من همهی خدایان را لعنت کردهامهمچنان که مراخدایان.و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیستبداندیشانهبیگناه بودهام!۱۳۳۶احمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب
نمیخواستم نامِ چنگیز را بدانمنمیخواستم نامِ نادر را بدانمنامِ شاهان رامحمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،نامِ خِفَتدهندگان را نمیخواستم وخِفَتچشندگان را.میخواستم نامِ تو را بدانم.و تنها نامی را که میخواستمندانستم.۱۳۶۳ احمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب
همین بس است ز آزادگی نشانه ما که زیر بار فلک هم نرفته شانه ماز دست حادثه پامال شد به صد خواری هر آن سری که نشد خاک آستانه ما میان این همه مرغان بسته پر مائیم که داده جور تو بر باد آشیانه ما هزار عقده چین را یک انقلاب گشود ولی به چین دو زلفت شکست شانه ما اگر میان دو همسایه کشمکش نشود رود بنام گرو، بی قباله خانه ما به کنج دل ز غم دوست گنجها داریم تهی مباد از این گنجها خزانه ما در این وکیل و وزیر ای خدا اثر نکند فغان صبحدم و ناله شبانه مابرای محو تو ای کشور خراب بس است همین نفاق که افتاده در میانه ماشعر از فرخی یزدی بخوانید, ...ادامه مطلب
سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فَهم و فَراستی زاید الوصف داشت هم از عَهدِ خُردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا بالای سرش ز هوشمندی میتافت ستاره بلندیفی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفتهاند توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سالابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کُشتن او سعی بی فایده نمودنددشمن چه زَند چو مهربان باشد دوستمَلِک پرسید که موجب خَصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الاّ به زوال نعمتِ من و اقبال و دولت خداوند باد توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چه کنم کو ز خود به رنج دَر استبمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست که از مَشِقت آن جز به مرگ نتوان رست شوربختان به آرزو خواهند مقبلان را زوال نعمت و جاه گر نبیند به روز شپّره چشم چشمه آفتاب را چه گناه راست خواهی هزار چشم چنان کور بهتر که آفتاب سیاهحکایت از گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهانکیاست: تدبیر، تیزفهمی، درایت، زیرکی، فراست، هوش، هوشیاریفراست: ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاریناصیه: پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه Adbl, ...ادامه مطلب
نمیدانم چه کسی صاحب من است؟کدام خدا صاحب من است؟کدام شیطان؟نمیدانم چه کسی حامی من است؟نه آسمان به دادم میرسدنه دنیانه قانوننه ناقوس کلیسا ونه منارهی مسجدها…نمیدانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنمنمیدانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟من اکنون کوهی بیسوگندمسوگند من دود استحرفام، خاکسترفریادم، خون کُشتهشدگانو هر کوچی برایام به بیراهه استتا کوچ هست، کوچ میکنمتا آتش هست، میسوزمتا آب هست، غرق میشومتا چاقو هست، قربانی میشومتا خاک هست، بیوطنامتا کوه هست، سقوط میکنمتا طنابِ دار هست، حلقآویز میشوم.من پیش از موسا، آواره بودهاممن پیش از عیسا، مصلوب شدهاممن پیش از قریش، زندهبهگورم کردهاندمن پیش از حسین، سرم را بُریدهاند.شعر از شیرکو بیکس بخوانید, ...ادامه مطلب
آرام باش عزیز منآرام باشحکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاببرق و بوی نمکترشح شادمانیگاهی هم فرو میرویمچشمهایمان را میبندیمهمه جا تاریکی است.آرام باش عزیز منآرام باشدوباره سر از آب بیرون میآوریمو ت, ...ادامه مطلب
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیتاگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی/چه میان نقش دیوار و میان آدمیتخور و خواب و خشم و شهوت شَغَب است و جهل و ظلمت/حیوان خبر ندارد, ...ادامه مطلب
هستی چه بود اگر که مرا و تورا نداشت؟ کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت از سنگ و صخره سر زدم از دره رد شدمدریا شدن مرا به چه کاری که وانداشت چون بَرّه می چرید بهشتِ همیشه راآدم اگر که کار به کار خدا ند, ...ادامه مطلب
روزی گذشت پادشهی از گُذرگهیفریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاستپرسید زان میانه یکی کودکِ یتیمکاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیستپیداست آنقدر که متاعی گرانبهاستنزدیک رفت , ...ادامه مطلب
به هوش باش که حرف نگفتنى نَجهد نه هر سخن که به خاطر رِسد توان گفتن یکى زبان و دو گوش است اهل معنى را اشارتى به یکى گفتن و دو بِشنُفتن سخ, ...ادامه مطلب
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاست, ...ادامه مطلب
این زمین پربلا را نام، دشت کربلاست ای دل بیدرد آه آسمان سوزت کجاست این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است ای زبان وقت ف, ...ادامه مطلب
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد داد می زد: "کهنه قالی می خرم دست دوم، جنس عالی می خرم کوزه و ظرف سفالی می خرم گر نداری، شیشه خالی می خرم" اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشی, ...ادامه مطلب