بیراهه ای در آفتاب

متن مرتبط با «عقل» در سایت بیراهه ای در آفتاب نوشته شده است

نوجوانی را دیدم که عقل و کیاستی و فَهم و فَراستی زاید الوصف داشت

  • سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فَهم و فَراستی زاید الوصف داشت هم از عَهدِ خُردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا                 بالای سرش ز هوشمندی     می‌تافت ستاره بلندیفی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفته‌اند توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سالابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کُشتن او سعی بی فایده نمودنددشمن چه زَند چو مهربان باشد دوستمَلِک پرسید که موجب خَصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی‌شود الاّ به زوال نعمتِ من و اقبال و دولت خداوند باد          توانم آنکه نیازارم اندرون کسی     حسود را چه کنم کو ز خود به رنج دَر استبمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست     که از مَشِقت آن جز به مرگ نتوان رست                  شوربختان به آرزو خواهند     مقبلان را زوال نعمت و جاه               گر نبیند به روز شپّره چشم     چشمه آفتاب را چه گناه         راست خواهی هزار چشم چنان     کور بهتر که آفتاب سیاهحکایت از گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهانکیاست: تدبیر، تیزفهمی، درایت، زیرکی، فراست، هوش، هوشیاریفراست: ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاریناصیه: پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه Adbl, ...ادامه مطلب

  • عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود

  • جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیرعقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود،دل خون بود،دل فرسوده بود عقل منطق داشت حرفش را به کُرسی می نشاند دل سراسر دست و پا می زد ولی بیهوده بود حرفِ منت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کیم؟! باغی که چون ب,راهی,پیموده ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها