از دل افروزترین روزِ جهان،خاطره ای با من هست.به شما ارزانی :سحری بود و هنوز،گوهرِ ماه به گیسوی شب آویخته بود.گل یاس،عشق در جان هوا ریخته بود.من به دیدار سحر می رفتمنفسم با نفس یاس درآمیخته بود .می گشو, ...ادامه مطلب
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتمبه دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم تو کوته دستی ام می خواستی ورنه منِ مسکینبه راه عشق اگر از پا دَر افتادم به سَر رفتم نیامد دامنِ وصلت به دستم هر چه کوشیدمز ک, ...ادامه مطلب
بیراهه ای در آفتاب پیغمبران آیه های ناگفته ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم مَپُرس ای گُل زِ من کَز گُلشنِ کویت چِسان رفتم چو بلبل زین چمن با ناله و آه و فغان رفتم نبستم دل به مِهرِ دیگران اما ز کوی تو ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم منم آن بلبل مَهجور کز بیداد گلچینان به دل صد خار خار عشقِ گُل از گلستان رفتم منم آن قُمری نالان که از بس سنگِ بیدادم زدند از هر طرف، از باغت ای سروِ روان رفتم به امیدی جوانی صَرفِ عشقت کردم و آخر به پیری ناامید از کویت ای زیبا جوان رفتم ندیدم زان گل بیخار ج,نامهربانی,دیدم,نامهربان,رفتم ...ادامه مطلب
من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یـار گرفتم خنده یی کردم و دل بُردم و با لطفِ نگاهی تا بمیری ز حسد وعده ی دیــدار گرفتم دامن از دست من ای یار کشیدی، چه توانــــــم؟ گله یی نیست اگر دامن اغیــــار گرفتم بعد ازین ساخته ام با نی و چنگ و می و ساقی , ...ادامه مطلب