بیراهه ای در آفتاب

متن مرتبط با «یک قطره چکیدو نامش دل شد» در سایت بیراهه ای در آفتاب نوشته شده است

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

  • سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کردوآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کردگوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کردمشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوشکاو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرددیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دستواندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کردگفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کردبی‌دلی در همه‌ احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرداین‌همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد اینجاسامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کردگفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلندجُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کردفیضِ روحُ‌القُدُس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کردگفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیستگفت حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کردشعر از حافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

  • ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشددر دام مانده باشد، صیاد رفته باشداز آه دردناکی سازم خبر دلت راروزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفتبا صد امیدواری، ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامن کشان گذشتیگو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشدآه از دمی که تنها با داغ او چو لالهدر خون نشسته باشم، چون باد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یارب حلال باداصیدی که از کمندت، آزاد رفته باشدپرشور از حزین است امروز کوه و صحرامجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشدشعر از حزین لاهیجی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از من بعید بود ولی عاشقت شدم... 

  • از تو بعید نیست جهان عاشقت شودشیطان رانده، سجده کنان عاشقت شوداز تو بعید نیست میان دو خنده اتتاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شودتوران به خاک خاطره هایت بیافتد و آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شودچشمان تو، که رنگ پشیمانی خداستدرآینه، بدون گمان، عاشقت شوداز تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعدخاکستر جهنمیان عاشقت شودوقتی نوازش تو شبیخون زندگیستهر قلب ماتِ بی ضربان، عاشقت شوداز من بعید بود ولی عاشقت شدم... از تو بعید نیست جهان عاشقت شودشعر از افشین یداللهی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست 

  • دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیستاز آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیستبسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیستدر حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیستشعر از وحشی بافقی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دل است جای تو تنها

  • کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایتبه قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایتتهی است دستم اگر نه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایتچگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایتهزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایتدل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایتهنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟ که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایتدر آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی نَهَم جَبین وداع و سَر سلام به پایتشعر از حسین منزوی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قافله سالار شدم

  • تا گرفتار بدان طُره طَرار شدم به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدمگفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدمبه امید گُل روی تو نشستم چندان تا که اندر نظر خلق جهان خار شدمخرقۀ من به یکی جام: کسی وام نکرد من از این خرقه تهمت زده بیزار شدمسرم از زانوی غم راست نگردد چه کنم حال چندی‌ست که سرگرم بدین کار شدمگاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان من در این عاقبت عمر چه بی‌عار شدمنرگس اول به عصا تکیه زد آنگه برخاست گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدمنقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدماز کف پیر مغان دوش به هنگام سحر به یکی جرعهٔ می، عارف اسرار شدمشعر از عارف قزوینیطره: دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی ، زلف، کاکل، گیسوطرار: دلربا، زیبا، زیرک، مکار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم

  • زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدممکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدمازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم که پر خون شد دهانم از همان دستی که بوسیدمبه خون آغشته نعمتهای الوان جهان دیدم زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدممرا بیزار کرد از اهل دولت، دیدن در بان به یک دیدن زصد نادیدنی آزاد گردیدمبه من هر چون خضر دادند عمر جاودان، اما گره شد رشته عمرم ز بس برخویش پیچیدمنشد روز قیامت هیچ کاری دستگیر من بجز دستی که بر یکدیگر از افسوس مالیدمشعر از صائب تبریزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین 

  • راستی گویم به سَروی ماند این بالای تودر عِبارت می‌نیاید چهره زیبای توچون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شومبس که حیران می‌بماندم وَهم در سیمای توکاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مراتا نظر می‌کردمی در مَنظر زیبای توای که در دل جای داری بر سر چشمم نشینکاندر آن بیغوله ترسم تَنگ باشد جای توگر مَلامت می‌کنندم ور قیامت می‌شودبنده سَر خواهد نهاد آن گه زِ سَر سودای تودر ازل رفته‌ست ما را با تو پیوندی که هستاِفتقار ما نه امروز است و اِستغنای توگر بخوانی پادشاهی ور برانی بنده‌ایمرای ما سودی ندارد تا نباشد رای توما قلم در سَر کشیدیم اختیار خویش رانفس ما قربان توست و رَخت ما یغمای توما سراپای تو را ای سَروتن چون جان خویشدوست می‌داریم و گر سَر می‌رود در پای تووین قَبای صَنعت سعدی که در وی حَشو نیستحَدِ زیبایی ندارد خاصه بر بالای توشعر از حضرت سعدیافتقار: فقیر شدن؛ بینوا شدن؛ نیازمند شدن؛ تهیدستی؛ درویشی استغنا: توانگری؛ بی‌نیازیصنعت: تظاهر ،حیلهحشو:مردم فرومایه و پست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشقت به دلم درآمد و شاد برفت

  • هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ گزیده ای از بهترین اشعـــار و درج شعر با نام اصلی شاعر و ویرایش آن به نحوی که خوانش شعر برای مخاطب آسان باشد.امیدوارم مورد قبول واقع گرددبعد از تــوخـــدا هم با شمعدانی های خانۀ مان قهر کردمن ماندمُ وچهـرۀ  عبوس  کاکتوس  کُنج  حیاطکه  طعنه  به  تنهایـــــی ام  می زدحسرت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو

  • سخت خوش است چشم تو وآن رخ گلفشان تودوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان توفتنه گر است نام تو پُر شِکر است دام توبا طرب است جام تو با نمک است نان تومُرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی چند نهان کنی که مِی فاش کند نهان توبوی کباب می‌زند از دل پرفغان من بوی شراب می‌زند از دَم و از فغان توبهر خدا بیا بگو ور نه بِهِل مرا که تا یک دو سخن به نایبی بَر دهم از زبان توخوبی جمله شاهدان مات شد و کِساد شد چون بنمود ذره‌ای خوبی بی‌کران توباز بدید چشم ما آنچه ندید چشم کس باز رسید پیر ما بیخود و سرگران توهر نفسی بگوییَم عقل تو کو چه شد تو را عقل نماند بنده را در غم و امتحان توهر سحری چو ابر دِی بارم اشک بر دَرت پاک کنم به آستین اشک ز آستان تومشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم نیست نشان زندگی تا نرسد نشان توزاهد کشوری بُدم صاحب مِنبری بدم کرد قَضا دل مرا عاشق و کَف زنان تواز مِی این جهانیان حق خدا نخورده‌ام سخت خراب می‌شوم خائفم از گمان توصبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم تا به کجا کِشد مرا مستی بی‌امان توشیر سیاه عشق تو می‌کَند استخوان من نی تو ضِمان من بُدی پس چه شد این ضِمان توای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان توشعر از حضرت مولانابهل: بگذارپ ن : سحر آمیز بود این شعر بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نلسن ماندلا

  • تو آن سوی زمینی در قفسِ سوزانتمن این سوی:و خطِ رابطِ ما فارغ از شایبه‌ی زمان استکوتاه‌ترین فاصله‌ی جهان است.زی من به اعتماد دستی دراز کنای همسایه‌ی درد.مَردَنگیِ شمعی لرزانی تو در وقاحتِ باد،خُنیاگرِ مدیحی ازیادرفته‌ایم مادر اُرجوزِه‌ی وَهن.نه تو تنهاخوش‌نشینِ نُه‌توی ایثاریکه عاشقانهمهخویشاوندانندتا بیگانه نه انگاری.با ما به اعتماد سرودی ساز کنای همسایه‌ی درد.بهمنِ ۱۳۶۷احمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک مایه در دو مقام

  • به لئوناردو آلیشان۱دلم کَپَک زده، آهکه سطری بنویسم از تنگیِ‌ دل،همچون مهتاب‌زده‌یی از قبیله‌ی آرش بر چَکادِ صخره‌ییزِهِ جان کشیده تا بُنِ گوشبه رها کردنِ فریادِ آخرین.□کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی می‌داشتتا به جانش می‌خواندی:نامِ کوچکیتا به مهر آوازش می‌دادی،همچون مرگکه نامِ کوچکِ زندگی‌ستو بر سکّوبِ وداع‌اش به زبان می‌آوریهنگامی که قطاربانآخرین سوتش را بدمدو فانوسِ سبزبه تکان درآید:نامی به کوتاهیِ‌ آهیکه در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولادبه لب‌جُنبه‌یی بَدَل می‌شود:به کلامی گفته و ناشنیده انگاشتهیا ناگفته‌یی شنیده پنداشته.□سطریشَطریشعرینجوایی یا فریادی گلودَرکه به گوشی برسد یا نرسدو مخاطبی بشنود یا نشنودو کسی دریابد یا نهکه «چرا فریاد؟»یا «با چه مایه از نیاز؟»و کسی دریابد یا نهکه «مفهومی بود این یا مصداقی؟صوت‌واژه‌یی بود این در آستانه‌ی زایشی یا فرسایشی؟ناله‌ی مرگی بود این یا میلادی؟فرمانِ رحیلِ قبیله‌مردی بود این یا نامردی؟خانی که به وادی برکت راه می‌نمایدیا خائنی که به کج‌راهه‌ی نامرادی می‌کشاند؟»و چه بر جای می‌مانَد آنگاهکه پیکانِ فریاداز چِلّهرها شود؟ ــ:نیازی ارضا شده؟پرتابه‌ییبه در از خویشیا زخمی دیگربه آماجِ خویشتن؟و بگو با من بگو با من:که می‌شنودو تازهچه تفسیر می‌کند؟۲غریوی رعدآسااز اعماقِ نهانگاهِ طاقت‌زدگی:غریوِ شوریده‌حال‌گونه‌یی گریخته از خویشاز بُرج‌واره‌ی بامی بی‌حفاظ...غریویبی‌هیچ مفهومِ آشکار در گمانبی‌هیچ معادلی در قاموسی، بی‌هیچ اشارتی به مصداقی.به یکی «نه»غریوکشِ شوریده‌حال را غُربت‌گیرتر می‌کنی:به یکی «آری» اماــ چون با غرورِ همزبانی در او نظر کنیخود به پژواکِ غریوی رهاتر از او بَدَل می‌شوی:به شیهه‌واره‌ی دردی بی‌مرزتر از غریوِ شوریده‌سرِ به بام , ...ادامه مطلب

  • چون کار دلم ز زلف او ماند گره

  •    هدف از تشکیل این وبلاگ گزیده ای از بهترین اشعـــار و درج شعر با نام اصلی شاعر و ویرایش آن به نحوی که خوانش شعر برای مخاطب آسان باشد.امیدوارم مورد قبول واقع گرددبعد از تــوخـــدا هم با شمعدانی های خانۀ مان قهر کردمن ماندمُ وچهـرۀ  عبوس  کاکتوس  کُنج  حیاطکه  طعنه  به  تنهایـــــی ام  می زدحسرت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دو درویش خراسانی ملازم صحبتِ یکدیگر سفر کردندی

  • دو درویش (بازرگان) خراسانی مُلازم صحبتِ یکدیگر ، سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی ، و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی.اتفاقاً بر در شهری به تُهمتِ جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانه‌ای کردند و در به گِل بر آوردند.بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند. در را گشادند، قوی را دیدند مُرده و ضعیف جان به سلامت برده.مَردم در این عجب ماندند.حکیمی گفت: خلاف این اگر بودی عجب بودی، آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وین دگر خویشتن دار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت ماند.چو کَم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سَهل گیردوَگر تَن پَرور است اندر فَراخیچو تَنگی بیند از سختی بمیردحکایت از گلستان سعدی باب سوم در فضیلت قناعتمُلازم: دمخور، همدم، همراه، همنشین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سپیده دم از تحمل تاریکی زاده می شود ، آدمی از مدارا با مرگ!

  • نه چراغی برای ماندن وُنه چمدانی که سهمِ سَفَر ...!تنها می‌دانمکه سپیده‌دَماز تحملِ تاریکی زاده می‌شود.به همین دلیلدشنام‌ها شنیدم وُبه روی خود نیاوردمتازیانه‌ها خوردم وُبه روی خود نیاوردمنارواها دیدم و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها