آب کمجو. تشنگی آور به دست!مولای روم۱آفتاب، آتشِ بیدریغ استو رؤیای آبشاراندر مرزِ هر نگاه.بر درگاهِ هر ثُقبهسایههاروسبیانِ آرامشاند.پیجوی آن سایهی بزرگم من که عطشِ خشکْدشت را باطل میکند.□چه پگاه و چه پسین،اینجانیمروزمظهرِ «هست» است:آتشِ سوزنده را رنگی و اعتباری نیستدروازهی امکان بر باران بسته استشن از حُرمتِ رود و بسترِ شنپوشِ خشکْرود از وحشتِ «هرگز» سخن میگوید.بوتهی گز به عبث سایهیی در خلوتِ خویش میجوید.□ای شبِ تشنه! خدا کجاست؟توروزِ دیگرگونهایبه رنگی دیگرکه با تودر آفرینشِ توبیدادی رفته است:تو زنگیِ زمانی.۲کنارِ تو را ترک گفتهامو زیرِ این آسمانِ نگونسار که از جنبشِ هر پرنده تهیست و هلالیکدر چونان مُردهماهیِ سیمگونهفلسی بر سطحِ بیموجاش میگذردبه بازجُستِ تو برخاستهامتا در پایتختِ عطشدر جلوهیی دیگربازت یابم.ای آبِ روشن!تو را با معیارِ عطش میسنجم.□در این سرابچهآیازورقِ تشنگیستآنچه مرا بهسوی شما میراندیا خودزمزمهی شماستو من نه بهخود میرومکه زمزمهی شمابه جانبِ خویشم میخواند؟نخلِ من ای واحهی من!در پناهِ شما چشمهسارِ خنکی هستکه خاطرهاشعُریانم میکند.۱۸ خردادِ ۱۳۳۹چابهار© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب