به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدمگرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدمدلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدمز راه عشق بر میگشتم آن رعنا دچارم شد ازان راهی که میرفتم پشیمان بازگردیدم هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی که هرجا دیدم او را جلوهگر چون بید لرزیدمچنان ترسیدهام از غمزهٔ مردم شکار او که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدمدر آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدمشعر از محتشم کاشانی بخوانید, ...ادامه مطلب
حرفهای ما هنوز ناتمام ....تا نگاه میکنی وقت رفتن است... باز هم همان حکایت همیشگی!پیش از آنکه با خبر شویلحظهی عزیمت تو ناگزیر می شودآی .....ای دریغ و حسرت همیشگیناگهان چقدر زود دیر میشود... قیصر امین پور,چقدر زود دیر می شود,چقدر زود دیر میشود گاهی,چقدر زود دیر میشود قیصر,چقدر زود دير ميشود,چه زود دیر میشود در باز شد,چه زود دير ميشود,وناگهان چقدر زود دیر میشود,همیشه چقدر زود دیر میشود,گاهی چقدر زود دیر میشود قیصر,متن چقدر زود دیر میشود ...ادامه مطلب