کی با فنای تن ز تو کس دور میشود؟شمع از گُداختن همگی نور میشودحفیظ اصفهانیتِکتِکِ ناگزیر را برمشمار که مهرههای شمردهنیمشمرده به جام میریزدبه سکوتِ رامشگری گوشدار که واقعهیی چنان پُرملاط را حکایت میکند به صیغهی ماضیکه قائمههای حقیقتی سرشار بودگرچه چندین پُرخار.به غیاب اندیشه مکنگَشت و مَشتِ بیتاب و قرارِ این نگاه را دریابنگرانِ اندیشناکی فردای توبه صیغهی حال.نهبه غیابِ من منگر که هرگز حضوری بهکمال نیز نبودهام،به طنینِ آوایی گوشدار کهتنهابه کوکِ زیر و بَمِ موسیقایی نامِ توستاسماءِ طلسماتِ حرفاحرفِ نامِ تو را میداندو از ژرفاهای ظلمات تا پَشَنگِ شعشعهی الماسگونِ تاجِ بلندِ آخرین خورشیدتو راتو راتو راهمچنان تو رامیخواند.۲۱ آبانِ ۱۳۶۸احمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب