بیراهه ای در آفتاب

متن مرتبط با «مرغ» در سایت بیراهه ای در آفتاب نوشته شده است

مرغ دریا

  • خوابيد آفتاب و جهان خوابيداز برجِ فار، مرغکِ دريا، بازچون مادری به مرگِ پسر، ناليد.گريد به زيرِ چادرِ شب، خستهدريا به مرگِ بختِ من، آهسته.□سر کرده باد سرد، شب آرام است.از تيره آب ـ در افقِ تاريک ـبا قارقارِ وحشی اردک‌هاآهنگِ شب به گوشِ من آيد؛ ليکدر ظلمتِ عبوسِ لطيفِ شبمن در پیِ نوای گُمی هستم.زين‌رو، به ساحلی که غم‌افزای استاز نغمه‌های ديگر سرمستم.□می‌گيرَدَم ز زمزمه‌ی تو، دل.دريا! خموش باش دگر!دريا،با نوحه‌های زيرِ لبی، امشبخون می‌کنی مرا به جگر...دريا!خاموش باش! من ز تو بيزارموز آه‌های سردِ شبانگاهتوز حمله‌های موجِ کف‌آلودتوز موج‌های تيره‌ی جانکاهت...□ای ديده‌ی دريده‌ی سبزِ سرد!شب‌های مه‌گرفته‌ی دم‌کرده،ارواحِ دورمانده‌ی مغروقینبا جثه‌ی کبودِ ورم‌ کردهبر سطحِ موج‌دارِ تو می‌رقصند...با ناله‌های مرغِ حزينِ شباين رقصِ مرگ، وحشی و جان‌فرساستاز لرزه‌های خسته‌ی اين ارواحعصيان و سرکشی و غضب پيداست.ناشادمان به‌ شادی محکومند.بيزار و بی‌اراده و رُخ ‌درهميکريز می‌کشند ز دل فريادیکريز می‌زنند دو کف بر هم:ليکن ز چشم، نفرتشان پيداستاز نغمه‌هایشان غم و کين ريزدرقص و نشاطشان همه در خاطرجای طرب عذاب برانگيزد.با چهره‌های گريان می‌خندند،وين خنده‌های شکلک نابينابر چهره‌های ماتم‌شان نقش استچون چهره‌ی جذامی، وحشت‌زا.خندند مسخ‌گشته و گيج و منگ،مانندِ مادری که به امرِ خانبر نعشِ چاک‌چاکِ پسر خنددسايد ولی به دندان‌ها، دندان!□خاموش باش، مرغکِ دريايی!بگذار در سکوت بماند شببگذار در سکوت بميرد شببگذار در سکوت سرآيد شب.بگذار در سکوت به گوش آيددر نورِ رنگ‌رفته و سردِ ماهفريادهای ذلّه‌ی محبوساناز محبسِ سياه...□خاموش باش، مرغ! دمی بگذارامواجِ سرگران ‌شده بر آب،کاين خفتگان مُرده، مگر روزیفريادِشان برآورد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها