بیراهه ای در آفتاب

متن مرتبط با «غزلی» در سایت بیراهه ای در آفتاب نوشته شده است

خواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم 

  • دريا شده است خواهر و من هم برادرش شاعرتر از هميشه نشستم برابرشخواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم تا با شما قشنگ شود نيم ديگرشمیخواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما با هم سروده ايم، جهان کرده از برشخواهر! زمان، زمانِ برادرکشیست باز -شايد به گوش ها نرسد بيت آخرش-با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون شعری که دوست داشتی از خود رهاترشدريا سکوت کرده و من حرف میزنم حس میکنم که راه نبردم به باورشدريا! منم! هم او که به تعداد موج هایت با هر غروب خورده بر اين صخره ها سرشهم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها خون می خورند از رگ در خون شناورشخواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيست خرچنگ ها مخواه بريسند پيکرشدريا سکوت کرده و من بغض کرده ام بغض برادرانه ای از قهر خواهرششعر از محمد علی بهمنی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزلی شور انگیز

  • دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ستتو مرا باز رساندی بـه یقینم ، کافی ست قانعم ، بیشتر  از  این  چه  بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی ست گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست آسمــانی  تو  در  آن  گستره  خورشیدی  کن من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست من همین قدر که با حـال و هوایت گه گاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست فکر  کردن  به  تو  یعنی  غزلی  شور  انگیز که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست    محمدعلی بهمنی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها