بیراهه ای در آفتاب

متن مرتبط با «دزدیدم» در سایت بیراهه ای در آفتاب نوشته شده است

جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم

  • زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدممکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدمازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم که پر خون شد دهانم از همان دستی که بوسیدمبه خون آغشته نعمتهای الوان جهان دیدم زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدممرا بیزار کرد از اهل دولت، دیدن در بان به یک دیدن زصد نادیدنی آزاد گردیدمبه من هر چون خضر دادند عمر جاودان، اما گره شد رشته عمرم ز بس برخویش پیچیدمنشد روز قیامت هیچ کاری دستگیر من بجز دستی که بر یکدیگر از افسوس مالیدمشعر از صائب تبریزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها