بیراهه ای در آفتاب

متن مرتبط با «آینه» در سایت بیراهه ای در آفتاب نوشته شده است

باغ آینه

  • چراغی به دستم چراغی در برابرم.من به جنگِ سیاهی می‌روم.گهواره‌های خستگیاز کشاکشِ رفت‌وآمدهابازایستاده‌اند،و خورشیدی از اعماقکهکشان‌های خاکستر شده را روشن می‌کند.□فریادهای عاصیِ آذرخش ــهنگامی که تگرگدر بطنِ بی‌قرارِ ابرنطفه می‌بندد.و دردِ خاموش‌وارِ تاک ــهنگامی که غوره‌ی خُرددر انتهای شاخسارِ طولانیِ پیچ‌پیچ جوانه می‌زند.فریادِ من همه گریزِ از درد بودچرا که من در وحشت‌انگیزترینِ شب‌ها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب می‌کرده‌ام□تو از خورشیدها آمده‌ای از سپیده‌دم‌ها آمده‌ایتو از آینه‌ها و ابریشم‌ها آمده‌ای.□در خلئی که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتمادِ تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم.جریانی جدیدر فاصله‌ی دو مرگدر تهیِ میانِ دو تنهایی ــ[نگاه و اعتمادِ تو بدین‌گونه است!]□شادیِ تو بی‌رحم است و بزرگوارنفس‌ات در دست‌های خالیِ من ترانه و سبزی‌ستمنبرمی‌خیزم!چراغی در دست، چراغی در دلم.زنگارِ روحم را صیقل می‌زنم.آینه‌یی برابرِ آینه‌ات می‌گذارمتا با توابدیتی بسازم.۱۳۳۶احمد شاملو بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها